آخرین گلوله...

ساخت وبلاگ


پاییز قصد عقب نشینی نداشت

همه گلوله هایش را خرج کرده بود

آخرین گلوله را که شلیک کرد دیگر پشت سنگری که داشت آرام گرفت و نشست

لشکر زمستان با ترس به او نزدیک میشد

پاییز داشت به زمستان فکر میکرد که سالهای گذشته نیازی به جنگ نبود 

نگاهی به لشکرش که حالا همگی روی زمین افتاده بودند انداخت 

زمین پر بود از اجساد سربازان پاییز

لشکر زمستان نزدیک و نزدیک تر میشد

پاییز دوباره اتفاقات را مرور کرد

زمستان پدر در دام فرزندان ناخلف زندانی شده بود و حالا فصل به دست فرزندان ناپخته و سبک سر می افتاد

فرزندانی که نه آیین سرد شدن را میدانستند و نه از برف سر رشته ای داشتند

آن ها فقط سوز داشتند، زمستانی سرد و بی روح

و بعد پاییز تصمیم گرفته بود امسال روبروی لشکر زمستان مقاومت کنند و فصل را به آنها واگذار نکند

رشته افکارش با صدای مسلح شدن هفت تیر پسر بزرگ تر زمستان پاره شد

و بعد سردی پاییزانه ی لوله هفت تیر زمستان را روی شقیقه اش حس کرد

و بعد گفت:

با این کارت همه چیز را بهم میریزی

و بعد صدای شلیک گلوله

تکه های پاییز روی زمین افتاد کنار سایر سربازانش و بعد حکومت زمستان قلابی شروع شد






پ ن:

اندر حکایات زمستان گرم و پاییز قدرتمند

پ ن:

زمستون فقط اونجایی که ادمای خونه دار دوست دارن سرد بشه و برف بیاد

و آدمهای بی سرپناه دعا میکنن که سرد نشه و برف نیاد

غرور مقدس......
ما را در سایت غرور مقدس... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fapplezamini9 بازدید : 137 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 16:52