با سرود خوان جنگ...

ساخت وبلاگ



«یک روز
وقتی جنگ تمام شد
تو به مادر میگویی:
انگار که، هیچ‌کس باقی نمانده است، هیچکس...
و مادر می‌گوید:
بچه ها به دنیا می‌آیند، بچه های زیادی به دنیا می آیند
بچه هایی که حتی جنگ را حس نکرده اند و برایشان، طعم و مزه ی قصه و افسانه را دارد و باز آن ها وطن را پر خواهند کرد و مسجد ها را
مدرسه ها را و سربازخانه ها را و مجالس عروسی را...
اصل آن چیزی است که تو به خاطرش جنگیدی
اصل، آن چیزی است که تو به خاطرش دوستان دوران کودکیت را از دست دادی
اصل، آن چیزی است که تو به خاطرش، دیدن را از یاد بردی
و حسن راه رفتن را از یاد برد
و مصطفی، خود را.
دخترک، خجل می‌گوید:
مادر! آن بچه ها که باز می آیند، آیا باز به جنگ تازه نخواهند رفت؟
مادر می‌گوید:
اگر ظلم باشد، گرسنگی باشد، وطن در خطر باشد، ایمان مورد هجوم و دشمن در خانه ی ما
عروس من! عروسک خوب من!
بچه ها باز هم خواهند جنگید.
آنها که شرف دارند، خواهند جنگید
و آنها که ندارند، خواهند گریخت...»







پ ن:
متن بالا، برشی از کتاب بود، گرچه برایم سخت است برشی از یک کل دوست داشتنی بردارم
پ ن:
سالها دنبالش بودم و کتاب از دستم فراری بود
به هر کتاب فروشی می‌رسیدم میگفتم:
آقا کتاب «با سرود, خوان, جنگ در خطه...» جمله ام تمام نشده، میگفتند: نع!
یک نه محکم که گویی جای دیگر هم پیدایش نمیکنی
دنبال دلیلش بودم که چرا نیست
امشب وقتی کتاب تمام شد
فهمیدم
پ ن:
دوست دارم
پاراگراف به پاراگرافش را پست کنم
و فکر کنم این کار را بکنم...
پ ن:
حیف
دوست داشتم عمرم را به حساب زندگیت بریزم
تا دو جمله بیشتر مینوشتی
حیف دنیا این قابلیت را نداشت
نادر خان
#با_سرود_خوان_جنگ_در_خطه_ی_نام_و_ننگ
غرور مقدس......
ما را در سایت غرور مقدس... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fapplezamini9 بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 25 آذر 1397 ساعت: 20:45